روز اول:
- میپرسم: آخرین دفعهایی که خانوادهات تفریح داشتین کی بوده؟
میگه: خوب! با هم رفتیم سفر.
- کی؟
سه سال قبل! با هم رفتیم ...
وقتی داشتم ازش میپرسیدم یعنی آخرین دفعهایی که همراه خانوادهات تفریحی داشتی 3 سال قبل بوده، یادم نبود اون جایی که رفتن سفر شهرستانی بوده که خودش برای کار رفته بوده و بقیه برای اینکه دور هم باشن باهاش رفتن! اون هم توی نوروز!!!
مرد خیلی پاکیه. همه زندگیش زن و بچه و کارشه. اما یه چیز رو یادش رفته، ...
نه! خیلی چیزها رو یادش رفته!
روز دوم:
یاد آوری این موضوع خیلی سخته که همیشه آقایون باید معذرت بخوان!!!
پیری و هزار درد درددار!
روز سوم:
آقاهه شکلات دوست نداره، بقیه هم نخورن!!! کادو باید اون چیزی باشه که دهنده خوشش بیاد نه گیرنده!!!
روز چهارم:
راننده تاکسی سرویس محله زده به سرش. اولش میخواد با مسافرهاش بره سینما، بعد که نمیشه وقتی زنگ میزنی بهش، میگه توی دستشوییم، وقتی اومدم بیرون میام!
بنازم رو ...
روز پنجم:
اون همسایه بالاییه که همش توی دفترش با همکارانشون (!!!) جلسه داره تا دیروز زنش هم مقصر بود؛ لابد یه چیزی کم میذاشت که سر و گوش آقا شروع کرده به جنبیدن. اما امروز بی خود کرده!
روز ششم:
یه جک باحال! مرده دندونش درد میکرد رفت دکتر دندون.
!!!!!!!!! نفهمیدی؟ خنگی از بس ماشالا!
روز هفتم:
این یه روز رو خدا هم به خودش استراحت میده. اما ما از اولش بنده خدا دنیا اومدیم!